ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند
باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
ای که در حضرت او یافته ای بار ببر
عرضه بندگی بی سرو سامانی چند
کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود
منتظر بر سر راه اند غلامانی چند
عشق صلح کل و باقی همه جنگ است و جدل
عاشقان جمع و فرق جمع پریشانی چند
سخن عشق یکی بود ولی آوردند
این سخن ها به میان زمره نادانی چند
آنکه جوید حرمش گو به سر کوی دل آی
نیست حاجت که کند قطع بیابانی چند
زاهد از باده فروشان بگذر دین مفروش
خورده بین هاست در این حلقه و رندانی چند
نه در اختر حرکت بود نه در قطب سکون
گر نبودی به زمین خاک نشینانی چند
هردر اسرار که بر روي دلت بر بندند
رو گشايش طلب از همت مرداني چند
(ملاهادی سبزواری)