بیش از تمام رنگ هایت ، رنگ کاشی را
بیش از تمام لحظه ها ، وقتی تو باشی را
روزی زنی در عهد شاه عباس عاشق کرد
سر پنجه های روح یک معمار باشی را
آن وقت شعر و رنگ و موسیقی به هم آمیخت
پوشاند اسلیمی ، تن عریان کاشی را
حالا دوباره اصفهان آبستن است ای عشق
تندیس زیبایی که از من می تراشی را
روح مرا سوهان بکش ، چکش بزن ، بشکن!
بیرون بریز از من هوا ها را ، حواشی را
حل کن مرا ای عشق ای تیزاب افسونگر
ذرات روحم تشنه هستند این تلاشی را
از نغمه ها ، آواز های اصفهانت را
بیش از تمام لحظه ها وقتی تو باشی را
(پانته آ صفایی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر