خنک آن
دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو
نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
داد باغ
و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی
که درآییم به بستان من و تو
اختران
فلک آیند به نظاره ما
مه خود
را بنماییم بدیشان من و تو
من و تو
بیمن و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و
فارغ ز خرافات پریشان من و تو
طوطیان
فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی
که بخندیم بدان سان من و تو
این عجبتر
که من و تو به یکی کنج این جا
هم در
این دم به عراقیم و خراسان من و تو
به یکی
نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت
ابدی و شکرستان من و تو
(مولوی، دیوان شمس)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر