۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

دل زمن بردی و پرسیدی که دل گم کرده ای


چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود

گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود

دل زمن بردی و پرسیدی که دل گم کرده ای
این چنین طراری ات با من مسلم کی شود

چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دلخستگی زایل به مرهم کی شود

غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در درنیایی از دلم غم کی شود

خلوتی می بایدم با تو زهی کار کمال
ذره یی هم خلوت خورشید عالم کی شود

(گزیده غزلی از دیوان عطار)


۵ نظر:

  1. هواي حوصله ابري است

    چشمي از عشق ببخشايم

    تا رود آفتاب بشويد

    دلتنگي مرا

    تمام حرف دلم اين است

    من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

    در هر کجاي عشق که هستي

    آغاز کن مرا
    ...

    پاسخحذف
  2. زبان آتشينم هست، لاكن در نمي‌گيرد...

    پاسخحذف
  3. از ابتداي آن‌روز كه شام‌گاهش باران بر گونه‌هاي تو باريد، من گم شده‌ام...

    پاسخحذف
  4. فيض كاشاني:
    گر پذیری تو ز من جان چه شود
    کار بر من کنی آسان چه شود
    دل ز من بردی و جان شد مشتاق
    گر فدای تو شود جان چه شود
    برقع از روی چو مه بر گیری
    تا شوم واله و حیران چه شود
    از گلستان رخ و زلف تو، من
    گر بچینم گل و ریحان چه شود
    گر دهان را به سخن بگشايی
    تا برم قند فراوان چه شود
    ساقی چشم تو گر باده دهد
    تا خرد مست شود زان چه شود
    فکنی ز آن لب شیرین، شوری
    در نهاد شکرستان چه شود
    بر لبم لب بنهی تا آبی
    کشم از چشمه‌ي حیوان چه شود
    گره از زلف اگر بگشايی
    تا شود خلق، پریشان چه شود
    سر فیض ار بودت تا از تو
    شودش کار بسامان چه شود
    بنوازی تو اگر موری را
    تا شود رشک سلیمان چه شود

    پاسخحذف
  5. دل ز من بردی ص و بی صدای شجریان نمی شه تصور کرد
    لطفن لینکشو بذارین

    پاسخحذف

به اشتراک بگذار!

Share |