غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد. خار خنديد و به گل گفت: «سلام» و جوابي نشنيد؛ خار رنجيد ولي هيچ نگفت... ساعتي چند گذشت. گل، چه زيبا شدهبود؛ دست بيرحمي آمد نزديک، گل سراسيمه ز وحشت افسرد، ليک آن خار در آن دست خزيد و گل از مرگ رهيد... صبح فردا که رسيد، خار با شبنمي از خواب پريد؛ گل صميمانه به او گفت: «سلام».
...خداحافظ فقط گاهي... فقط گاهي
پاسخحذفبرادر محب! جملهي شما غمگين بود و كسي تاب نظر دادن ندارد. خداحافظي هميشه هم دردناك نيست. گاهي سلام دهشتناكتر و دردناكتر از هر خداحافظي است.
پاسخحذفمگذارید شما را به نام بدانند
پاسخحذفهر سلام سر آغاز یک خداحافظی است
غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.
پاسخحذفخار خنديد و به گل گفت: «سلام» و جوابي نشنيد؛
خار رنجيد ولي هيچ نگفت...
ساعتي چند گذشت. گل، چه زيبا شدهبود؛
دست بيرحمي آمد نزديک، گل سراسيمه ز وحشت افسرد،
ليک آن خار در آن دست خزيد و گل از مرگ رهيد...
صبح فردا که رسيد، خار با شبنمي از خواب پريد؛
گل صميمانه به او گفت: «سلام».