۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

آن که ماند و نرفت



به نام خدا


 باید صدای گریه پیرمردان را شنیده باشید
باید صدای زنان را شنیده باشید
وقتی که آن غریبه غمگین فلوتش را بر لب گذاشت
و یکریز برای بچه ها نواخت.
کتی و تامی، مِگ و باب
جست و خیز کنان و شادی کنان در پی اش افتادند
روتِ مو قرمز، برادرم راب،
و بیلی کوچولوی نوپا،
جان ونیلز و دختر عمو کلر
رقص کنان و پیچ و تاب خوران و چرخ زنان
از تپه ها گذشتند و رفتند؛ خدا می داند به کجا
و هرگز بازنگشتند.
از تپه ها گذشتند و رفتند، خدا می داند به کجا
و نوازنده با حرکات موزونش پیشاپیش همه بچه های شهر می رفت
همه، جز من
ومن بی اعتنا در خانه ماندم.
پدرم می گوید خدا با من بود
که صدای فلوت را نشنیدم
و گرنه من هم چون دیگران مسحور جادوی آن می شدم.
شهر گرداگرد من پیر می شود
نمی توانم بگویم نشنیدم،
طنین آن صدای تسخیر کننده را نشنیدم
شنیدم، شنیدم، به وضوح هم شنیدم...
اما،
ترسیدم که در پی اش برم.

(شل سیلوراستاین، من و دوست غولم، ترجمه منیژه گازرانی، نشر چشمه، چاپ یازدهم بهار 1386)
ترجمه ای دیگر از این شعر توسط آقاس حمید خادمی صورت گرفته که انتشارات کتاب پنجره با نام "جایی که پیاده رو تموم می شه" چاپ کرده است.
ترجمه آقای خادمی همانند متن اصلی شعر موزون است. اما پس از مقایسه برای این شعر ترجمه خانم گازرانی را انتخاب کردم.
اصل این شعر از کتاب where the sidewalk ends در سال 1974 توسط انتشارات Harper Collins چاپ شده است.

متن انگلیسی در ادامه آمده است.

به اشتراک بگذار!

Share |