۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند




در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پير و صلايی به شيخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگيش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده

عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده

گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده

ز شور و عربده شاهدان شيرين کار
شکر شکسته سمن ريخته رباب زده

سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده

که اين کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خيمه بر خراب زده

وصال دولت بيدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده

بيا به ميکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

فلک جنيبه کش شاه نصره الدين است
بيا ببين ملکش دست در رکاب زده

خرد که ملهم غيب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده!
(حافظ)

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

برفی سنگین نشست




برفی سنگین نشست
درختی زیبا شد
درختی شکست
(شهاب مقربین به نقل از کنار جاده بنفش کودکی ام را دیدم)


۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

خیال خام پلنگ من!


خيال خام پلنگ من به سوی ماه پريدن بود
و ماه را ز بلندايش به روی خاك كشيدن بود

پلنگ من دل مغرورم پريدو پنجه به خالي زد
كه عشق _ماه بلند من_ ورای دست رسيدن بود

من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود

گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود

اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود

چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود

(حسین منزوی)

به اشتراک بگذار!

Share |