۱۳۹۶ آذر ۱۲, یکشنبه

گر عشق نبودی...



بدانکه عشق مجازی سه مرتبه دارد. اوّل چنان باشدکه عاشق همه روز در یاد معشوق بود، و مجاورکوی معشوق
باشد، و خانۀ معشوق را قبلۀ خود سازد، و همه روزگرد خانۀ معشوق طوافکند، ودر و دیـوار معشـوق نگـاه مـی
کند، تا باشدکه جمـال معشـوق را از دور بـه بینـد، تـا از دیـدار معشـوق راحتـی بـدل مجـروح وی رسـد، و مـرهم
جراحات دل اوگردد. و در میان چنان شودکه تحمّل دیدار معشوق نتواندکرد. چون معشـوق را بـه بینـد، لـرزه بـر
اعضای وی افتد و سخن نتواندگفت، و خوف آن باشدکه بیفتد و بیهوش گردد.
ای درویش! عشق آتشی است که در عاشق می‌افتد و موضع این آتش دل است و این آتش از راه چشم بدل می
آید و در دل وطن می‌سازد.
گــــر دل نبــــودکجــــا وطــــن ســــازد عشــــق
 ور عشــــق نباشــــد بــــه چــــه‌کــــار آیــــد دل

و شعلۀ این آتش به‌جملۀ اعضا می‌رسد و بتدریج اندرون عاشق را می‌سـوزاند و پـاک و صـافی مـی‌گردانـد تـا دل
عاشق چنان نازک و لطیف می‌شود که تحمّل دیدار معشوق نمی‌تواندکرد از غایت نـازکی و لطافـت و خـوف آن
استکه به‌تجلّی معشوق نیست گردد. و موسی علیه الصلواة و السلام درین مقام بودکه چون دیـدار خواسـت حـق
تعالى فرمودکه لَن ترانی مرا نتوانی دید، نفرمودکه من خود را بتو نمی‌نمایم.
ای درویش! درین مقام است که عاشق فراق را بر وصال ترجیح می‌نهـد؛ و از فـراق راحـت و آسـایش بـیش مـی
یابد. و همه روز به‌اندرون با معشوق میگوید و از معشوق می‌شنود؛ و معشوق گاهی به لطفش می‌نوازد و آن سـاعت
عاشق در بسط است وگاهی به قهرش می‌گذارد، و آن ساعت عاشق در قبض است وکسانی‌که حاضر باشـند، ایـن
بسط و قبض عاشق را می‌بینند، و نمی‌دانندکه سبب آن بسط و قبض آن عاشق چیست. و در آخر چنـان شـودکـه
جمال معشوق دل عاشق را از غير خود خالى یابد، همگی دل عاشق را فروگيرد. و چنانکه هیچ چیز دیگـر را راه
نماند، آنگاه عاشق بيش خود را نبیند، و همه معشوق را بیند. عاشق اگر خورد و اگر خسپد و اگر رود و اگر آید،
پنداردکه معشوق استکه می‌خورد و می‌خسپد می‌رود و می‌آید. و چون عاشـق از غـم هجـران خـلاص یافـت و
اندوه فراق نماند، با جمال معشوق عادت کرد و گستاخ شد و از خوف بـيرون آمـد، یعنـی پـیش از ایـن خـوف آن بود که عاشق به تجلی معشوق نیست گردد، و اکنون آن خوف برخاست و چنان شدکه اگـر معشـوق را از بـيرون بـه بیند، التفات نکند و بحال خود باشد، و متغیّر نشود، از جهت آنکه در اندرون است و در میـان دل وطـن سـاخته است، نزدیکتر از آن است که در بيرون است. چون آنکه نزدیکتر اسـت همگـی دل را فـروگرفتـه اسـت، و دل را مستغرق خود گردانیده است، و دل باوی انس و آرام گرفته است، از بيرون،که دورتـر اسـت، متـأثر نشـود و متغیّـر نگردد و التفات بوی نکند. و اگرکسی سؤال کندکه درین مقام از بيرون متغیّر نمیشود راست است چرا به بيرون التفات نمیکند، چون بيرون و اندرون یکیاند. بدانکه بعضی می‌گویند که عاشق بـه آتش عشـق سـوخته اسـت و به‌غایت لطیف و روحانیگشته است و جمال معشوق که در دل وطن ساخته است، وهمگی دل را فروگرفته است، هم بغایت لطیف و روحانی است. و آنکه در بيرون است به نسـبت انـدرون کثیـف و جسـمانی اسـت، و التفـات روحانی بروحانی باشد و التفات جسمانی به جسمانی بود.
ای درویش! پیش این ضعیف آن است که چون جمال معشوق همگی دل عاشق را فروگرفت، چنانکه هـیچ چیـز
دیگر را راه نماند، عاشق بیش خود را نمی‌بیند، همه معشوق مـی بینـد. پـس متغیّـر وقتـی شـودکـه دوکـس بـیش باشند، و التفات وقتی کندکه دوکس بودند و درین مقام است که طلب بر می‌خیزد و فراق و وصـال نمـیمانـد، و خوف و امید و قبض و بسط به هزیمت می‌شوند.
ای درویش! هرکه عاشق نشد، پاک نشد، و هرکه پاک نشد، به پاکی نرسید، و هرکه عاشق شد، و عشـق خـود را
آشکارا گردانید پلید بماند و پاک نشد، از جهت آنکه آن آتشکه از راه چشم به دل وی رسیده بـود، از راه زبـانش
بيرون کرد، آن دل نیم سوخته در میان راه بماند، از آن دل من بعد هیچ کاری نیاید، نه کار دنیوی، و نه کـار عقبـی و نه کار مولى.
ای درویش! این سه رساله را، رسالۀ سلوک و رسالۀ خلـوت و رسـالۀ عشـق را در شـهر شـيراز بـر سـر تربـت شـیخ المشایخ ابوعبداللّه حفیف- قدس اللّه روح العزیز- جمع کردم و الحمدللّه ربّ العالمين.
تمام شد رساله هفتم
 در بیان عشق مجازی
از رساله الانسان الکامل، عزیزالدین نسفی، تصحیح ماریژان موله، مقدمه ضیاءالدین دهشیری، انتشارات طهوری.

۱۳۹۶ آذر ۲, پنجشنبه

پرتو نور روی تو

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان
بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من

پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
می‌رسد و نمی‌رسد نوبت اتصال من

خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من

برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من

چرخ شنید ناله‌ام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره می‌کند آینه جمال من

(سعدی)

۱۳۹۶ آبان ۲۵, پنجشنبه

زلزله ۴۳۴ ق تبریز

بیست و ششم محرم از شمیران می‌رفتم چهاردهم صفر را به شهر سراب رسیدم و شانزدهم صفر از شهر سراب برفتم و از سعیدآباد گذشتم. بیستم صفر سنه ثمان ثلثین و اربعمائه به شهر تبریز رسیدم و آن پنجم شهریور ماه قدیم بود و آن شهر قصبه آذربایجان است شهری آبادان.
طول و عرضش به گام پیمودم هریک هزار و چهارصد بود و پادشاه ولایت آذربایجان را چنین ذکر می‌کردند در خطبه الامیر الاجل سیف الدوله و شرف المله ابومنصور وهسودان بن محمد مولی امیرالمومنین.
مرا حکایت کردند که بدین شهر زلزله افتاد شب پنجشنبه هفدهم ربیع الاول سنه اربع و ثلثین و اربعمائه و در ایام مسترقه بود پس از نماز خفتن بعضی از شهر خراب شده بود و بعضی دیگر را آسیبی نرسیده بود و گفتند چهل هزار آدمی هلاک شده بودند.
سفرنامه ناصرخسرو
به نقل از گنجور
/https://ganjoor.net/naserkhosro/safarname/sh11

۱۳۹۶ آبان ۱, دوشنبه

چون ماه نو!

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست؟ ندانم

غمم این است که چون ماه نو انگشت‌نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم

دم‌به‌دم حلقه‌ی این دام شود تنگ‌تر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم

سر پر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تا شوی فتنه‌ی ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشکسته‌ام و طایر پر بسته نگارا
عجبی نیست که اینگونه غم‌افزاست فغانم

آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند
جان اگر نیز ستانی ز من این دل نستانم

بار ده بار دگر ای شه خوبان که بترسم
تا قیامت به غم و حسرت دیدار بمانم

مرغکان چمنی راست بهاری و خزانی
من که در دام اسیرم چه بهارم چه خزانم

ترسم اندر بر اغیار برم نام عزیزت
چه کنم بی تو چه سازم؟ شده‌ای ورد زبانم

آید آن روز "عمادا" که بینیم که تو گویی
شادمان از دل و دلدارم و راضی ز جهانم

(عماد خراسانی)

۱۳۹۶ مهر ۱۷, دوشنبه

اما...

اشکی برایم نمانده است، هرچند عاشق ترینم

من کشتی نوحم اما، دارم به گل می نشینم

طوفان! شَته! سِن! ملخ! زنگ! پوسیده بذر خدایان

شن ماند و سنگ و گل و لای؛ من وارث "این" زمینم!

بی برگ تر از همیشه، در انتهای قماریم

گفتی که درچنته داری یک برگ؛ رو کن ببینم-

طوفان و باران دیروز، در حلق تردید خشکید

بازت اگر قطره ای هست، من منتظر می نشینم

آندونمیلا (ابراهیم موسی‌پور)

به اشتراک بگذار!

Share |