۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

مَتی غِبْتَ؟


((بسم الله الرحمن الرحیم))


مَتی غِبْتَ حَتّی تَحتاجَ اِلی دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ؟
وَمَتی یَعُدْتَ حَتّی تَکُونَ الْآثارُ هِیَ الَّتی تُوصِلُ اِلَیْکَ؟
عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً،
وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِکَ نَصیباً!



(قسمتی از دعای حضرت سید الشهداء (ع) در روز عرفه)





۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

لا اله الا الله...


((بسم الله الرحمن الرحیم))

لااله الاّاللَّهُ عدد اللّيالى و الدُّهور
لااله ‏الاّاللَّهُ عدد امواج الْبُحُور
 لااله ‏الاّاللَّهُ و رحمته خيرُ ممّا يجمعون
 لااله‏ الاّاللَّهُ عدد الشَّوْكِ و الشّجر
 لااله‏الاّاللَّهُ عدد الشَّعر و الْوَبر
 لااله ‏الاّاللَّهُ عدد الحجر و الْمَدَر
 لااله ‏الاّاللَّهُ عدد لَمح العيون
 لااله ‏الاّاللَّهُ فى اللّيل اذا عسعس و الصّبح اذا تنفّس
لااله‏الاّاللَّهُ عدد الريّاح فى الْبرارى و الصخُور
 لااله ‏الاّاللَّهُ من اليوم الى يُنفَخُ فى الصّور.

(مفاتیح جنان صفحه 416 ؛ اعمال دهه ذی حجه)


۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

نمی شود كه تو باشی، من عاشق تو نباشم!




نمی شود كه بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر.
نمی شود، پاییز
                     _فضای نمناك جنگلی اش
                                  برگ های خسته ی زردش_
غمگین تر از نگاه تو باشد.
نمی شود، می دانم، نمی شود آوازی
                                كه مرد روستایی و عاشق
                               با صدایی صاف
                               در اعماق دره می خواند
                               در شمال شمال
                               رنگین تر از صدای تو باشد.
نمی شود كه بهار از تو سبزتر باشد.
و _ صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع كوه
و _ صدای گریه ی سرداب رود
                                _زمانی که تنگه وَن داربُن را می ساید_
و _ صدای عابر پیری كه آب می خواهد
به عمق یك سلام تو باشد.
                               شب هنگام
                              كه خسته ییم از كار
                              كه خسته ییم از روز
                              كه خسته ییم از تكرار.
نمی شود كه بهار از تو سبزتر باشد.
نمی شود كه تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان كه روح دردمند ولگردم
                             بستری می جوید
                             بالینی می خواهد
                             تا شاید دمی بیاساید
نمی شود كه تو باشی به مهربانی مهتاب
و این روح دردمند ولگرد
                           باز هم كوله را زمین نگذارد
                           و سر را بر زانوی مهربانی تو.
نمی شود كه بهار از تو سبزتر باشد
شكوفه از تو شاداب تر
پاییز، از تو غمگین تر.
نمی شود كه تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود كه تو باشی، ترانه هم باشد
نمی شود كه تو باشی، گلدان یاس هم باشد
نمی شود كه تو باشی، بلور هم باشد
نمی شود كه شب هنگام
                         عطر نگاه تو باشد
                                  "محبوبه های شب" هم باشند.
نمی شود كه تو باشی، من عاشق تو نباشم
نمی شود كه تو باشی
                          درست همین طور كه هستی
و من، هزار بار خوب تر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.
نمی شود، می دانم
نمی شود كه بهار از تو سبزتر باشد ...

(نادر ابراهیمی، یک عاشقانه آرام، 82-80)

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد؟




نخفته ایم که شب بگذرد ٬ سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند
نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما
ز ره رسیده و همراه عشق ٬ در بزند
نسیم٬ بوی تو را می برد به همره خود
که با غرور٬ به گل های باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت٬ وصل مان آبی
مگر بر آتش تن های شعله ور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد؟
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست 
دو دیده ام مژه بر هم٬ دمی اگر بزند
بپوش پنجره را٬ ای برهنه می ترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند
غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند
(حسین منزوی)

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

آرزوی محبان


بسم الله الرحمن الرحیم
يا سُرُورَ الْعَارِفِينَ
 یا مُنَى الْمُحِبِّينَ
يا أَنِيسَ الْمُرِيدِينَ
يا حَبِيبَ التَّوَّابِينَ
يا رَازِقَ الْمُقِلِّينَ
يا رَجَاءَ الْمُذْنِبِينَ
يا قُرَّةَ عَيْنِ الْعَابِدِينَ
يا مُنَفِّسَ عَنِ الْمَكْرُوبِينَ
يا مُفَرِّجَ عَنِ الْمَغْمُومِينَ
يا إِلَهَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ
(دعای جوشن کبیر، بند 52)



۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

باز مهمان لبت در رمضانم چه کنم


به نام خدا


می‌نشیند سخنت در دل و جانم چه کنم
می‌شود همنفس نای نهانم چه کنم
دل شوریده‌‌ی من چون که شراب تو چشید
آنچنان گشت که از او به فغانم، چه کنم
نه عجب گر دلم از سردی این شب بگرفت
یار خورشید و سحرخنده‌ی آنم چه کنم
هین مگو چند ز صبح و نفسش یاد کنی
زنده است از دم او روح و روانم چه کنم
در دل چشم تو آن شعر چنان آب روان
خوانده‌ام لیک نیاید به بیانم چه کنم
عهد کردم که دگر سفره دل نگشایم
عشق فریاد برآرد ز نهانم چه کنم
به رطب باز کنم روزه‌ی خود بار دگر
باز مهمان لبت در رمضانم چه کنم...

(امیرحسین سام)

استاد و دوست گرامی امیرحسین سام پزشک، شاعر، نوازنده و آهنگساز و مهمتر از همه انسان بسیار شریف، مؤمن و متعهدی هستند.
برای آشنایی بیشتر با ایشان به اینجا بروید:

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه




به نام خدا


قرار نیست که ما تا همیشه بد باشیم
علیه عشق سندهای مستند باشیم
تمام راه خطا را درست طی کردیم
بیا که راه وفا را کمی بلد باشیم
بیا به سادگی باغ احترام کنیم
و آبدارترین میوه‌ی سبد باشیم
رونده مثل نسیمی که می‌وزد همه جا
شبیه برگ که بر آب می‌رود باشیم
به پاس حرمت گل باغ را لگد نكنيم
اگر نشد که چنین بود در صدد باشیم
بدست حضرت حوّا زنیم بوسه مهر
وگرنه آدم خوبی نمی‌شود باشیم
برای رفتن از پیش هم شتاب چرا؟
کنار هم بنشینیم و تا ابد باشیم
(امیر عاملی قزوینی)


۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

امشب سر ظهر!



امشب سر ظهر
سوپر مارکت ها همه چیز را ارزان می فروشند
امشب سر ظهر
کودکان خانواده های خوشبخت
به خانه ای دیگر فرستاده می شوند تا با هم زندگی کنند
فیل ها، جوک های آدم ها را برای هم تعریف خواهند کرد
کشورها با هم آشتی می کنند
ژنرال های جنگ جهانی اول در روز یادبود کشته گان جنگ
در خیابان ها عروسک می فروشند
نخستین نرگس های پاییزی پژمرده می شوند
درست در زمانی که برگها از درختها بالا می افتد

امشب سر ظهر
کبوترها در حیاط خلوت، گربه ها را شکار می کنند
هیتلر دستور جنگ در سواحل و دشتها را می دهد
تونل آبی زیر شهر لیورپول ساخته خواهد شد
خوکها به پرواز در خواهند آمد
و آمریکایی های سفید برای گرفتن حقوق خود
مقابل کاخ سیاه، تظاهرات می کنند
و هیولایی، دکتر فرانکشتاین را خلق خواهد کرد
دخترها در آفتاب خواهند نشست
بومیان، ترانه های محلی را زمزمه خواهند کرد
و گالری ها بروی افراد بالای بیست و یک سال بسته خواهد شد

اشعار شاعران باب ترانه های روز خواهد شد
سیاستمداران را به آسایشگاه روانی می فرستند
دنیا پر از شغل خواهد شد، اما کسی طالب آنها نخواهد بود
در قبرستان های متروک، مرده ها زنده ها را مدفون خواهند کرد

و تو
و تو به من می گویی که دوستم داری
امشب، سر ظهر

 آدرین هنری شاعر معاصر انگلیسی؛ ترجمه چیستا یثربی


۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

و به سوی پروردگارت...

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ 
وَوَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ  
الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ
وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ 
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ
وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

خداحافظی





هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی ست.

(نادر ابراهیمی، بار دیگر، شهری که دوست می داشتم)






۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

آن که ماند و نرفت



به نام خدا


 باید صدای گریه پیرمردان را شنیده باشید
باید صدای زنان را شنیده باشید
وقتی که آن غریبه غمگین فلوتش را بر لب گذاشت
و یکریز برای بچه ها نواخت.
کتی و تامی، مِگ و باب
جست و خیز کنان و شادی کنان در پی اش افتادند
روتِ مو قرمز، برادرم راب،
و بیلی کوچولوی نوپا،
جان ونیلز و دختر عمو کلر
رقص کنان و پیچ و تاب خوران و چرخ زنان
از تپه ها گذشتند و رفتند؛ خدا می داند به کجا
و هرگز بازنگشتند.
از تپه ها گذشتند و رفتند، خدا می داند به کجا
و نوازنده با حرکات موزونش پیشاپیش همه بچه های شهر می رفت
همه، جز من
ومن بی اعتنا در خانه ماندم.
پدرم می گوید خدا با من بود
که صدای فلوت را نشنیدم
و گرنه من هم چون دیگران مسحور جادوی آن می شدم.
شهر گرداگرد من پیر می شود
نمی توانم بگویم نشنیدم،
طنین آن صدای تسخیر کننده را نشنیدم
شنیدم، شنیدم، به وضوح هم شنیدم...
اما،
ترسیدم که در پی اش برم.

(شل سیلوراستاین، من و دوست غولم، ترجمه منیژه گازرانی، نشر چشمه، چاپ یازدهم بهار 1386)
ترجمه ای دیگر از این شعر توسط آقاس حمید خادمی صورت گرفته که انتشارات کتاب پنجره با نام "جایی که پیاده رو تموم می شه" چاپ کرده است.
ترجمه آقای خادمی همانند متن اصلی شعر موزون است. اما پس از مقایسه برای این شعر ترجمه خانم گازرانی را انتخاب کردم.
اصل این شعر از کتاب where the sidewalk ends در سال 1974 توسط انتشارات Harper Collins چاپ شده است.

متن انگلیسی در ادامه آمده است.

۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

شرح آرزومندی...



سحر با باد می‌گفتم حديث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کليد گنج مقصود است
بدين راه و روش می‌رو که با دلدار پيوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گويد باز
ورای حد تقرير است شرح آرزومندی
الا ای يوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پير رعنا را ترحم در جبلت نيست
ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی
همايی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دريغ آن سايه همت که بر نااهل افکندی
در اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشی و خرسندی
به شعر حافظ شيراز می‌رقصند و می‌نازند
سيه چشمان کشميری و ترکان سمرقندی

(حافظ)

عشق آمد!



عشق آمد و آتشی به دل در زد

تا دل به گزاف لاف دلبر زد
آسوده بدم نشسته در کنجی

کامد غم عشق و حلقه بر در زد
شاخ طربم ز بیخ و بن برکند

هر چیز که داشتم به هم بر زد
گفتند که سیم‌بر نگار است او

تا رویم از آرزوی او زر زد
طاوس رخش چو کرد یک جلوه

عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
از چهره‌ی او دلم چو دریا شد


دریا دیدی که موج گوهر زد
  عطار چو آتشین دل آمد زو

 (عطار)  

    هر دم که زد از میان اخگر زد  

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

انتظار خبری نیست مرا!


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی، اما،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا!
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید:
که دروغی تو، دروغ!
که فریبی تو، فریب!

قاصدک هان! ولی ... آخر ... ای وای...
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام ، آی! کجا رفتی؟ آی!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم، اندک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند

م.اميد (مهدی اخوان ثالث)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر





آن وقت ها كه دستم به زنگ نمی رسيد
در می زدم
حالا كه دستم به زنگ می رسد
ديگر دری نمانده است!
ادامه..

(بهزاد زرین پور)


("ای کاش آفتاب از چهار سو بتابد" را از اینجا دانلود کنید.)



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

دل زمن بردی و پرسیدی که دل گم کرده ای


چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود

گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود

دل زمن بردی و پرسیدی که دل گم کرده ای
این چنین طراری ات با من مسلم کی شود

چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دلخستگی زایل به مرهم کی شود

غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در درنیایی از دلم غم کی شود

خلوتی می بایدم با تو زهی کار کمال
ذره یی هم خلوت خورشید عالم کی شود

(گزیده غزلی از دیوان عطار)


۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

جان بسپارم بی تو!


قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو

گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار ایدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟

با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو

به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو

گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو

با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو

بی بهار است مرا شعر بهاری ،آری
نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو

دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو!

( حسین منزوی)

آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شده ‌ست


آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شده ‌ست
تا روز بر دیوار ما بی‌خویشتن سر می‌زده‌ست

چرخ و زمین گریان شده وز ناله‌اش نالان شده
دم‌های او سوزان شده گویی که در آتشکده‌ست

بیماریی دارد عجب نی درد سر نی رنج تب
چاره ندارد در زمین کز آسمانش آمده‌ست

چون دید جالینوس را نبضش گرفت و گفت او
دستم بهل دل را ببین رنجم برون قاعده‌ست

صفراش نی سوداش نی قولنج و استسقاش نی
زین واقعه در شهر ما هر گوشه‌ای صد عربده‌ست

نی خواب او را نی خورش از عشق دارد پرورش
کاین عشق اکنون خواجه را هم دایه و هم والده‌ست

گفتم خدایا رحمتی کآرام گیرد ساعتی
نی خون کس را ریخته‌ست نی مال کس را بستده‌ست

آمد جواب از آسمان کو را رها کن در همان
کاندر بلای عاشقان دارو و درمان بیهدست

این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو
کان جا که افتادست او نی مفسقه نی معبده‌ست

تو عشق را چون دیده‌ای از عاشقان نشنیده‌ای
خاموش کن افسون مخوان نی جادوی نی شعبده‌ست

ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا
کاین روح باکار و کیا بی‌تابش تو جامدست

(مولوی)

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

محب نقل قول!

سلام
امروزیک روز خاص است (در این مورد دیگر واقعا خاص است).
تولد...
و تولد یک وبلاگ جدید با مخاطبان خاص!
محب نقل قول!
نام mohebQ برای رعایت اختصار و راحتی دوستان است که مخفف واژه انگلیسی Qoutation به معنی نقل قول و نیز واژه آلمانی Quelle به معنی منبع و نقل قول است.
در این وبلاگ نقل قول های نظم و نثری که دوست دارم یا با حال و هوای ایام( عموما خودم و...!) می خواند را می گذارم.
سعی می شود که ارجاعات تا حد ممکن دقیق باشد.
به امید خدا.
یا علی
89/1/23

به اشتراک بگذار!

Share |