۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

بیش از تمام لحظه ها وقتی تو باشی را...


بیش از تمام رنگ هایت ، رنگ کاشی را
بیش از تمام لحظه ها ، وقتی تو باشی را

روزی زنی در عهد شاه عباس عاشق کرد
سر پنجه های روح یک معمار باشی را

آن وقت شعر و رنگ و موسیقی به هم آمیخت
پوشاند اسلیمی ، تن عریان کاشی را

حالا دوباره اصفهان آبستن است ای عشق
تندیس زیبایی که از من می تراشی را

روح مرا سوهان بکش ، چکش بزن ، بشکن!
بیرون بریز از من هوا ها را ، حواشی را

حل کن مرا ای عشق ای تیزاب افسونگر
ذرات روحم تشنه هستند این تلاشی را

از نغمه ها ، آواز های اصفهانت را
بیش از تمام لحظه ها وقتی تو باشی را

(پانته آ صفایی)

۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

...و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست!



… و چای دغدغه عاشقانه خوبی‎ست
برای با تو نشستن بهانه خوبی‎ست



حیاط آب زده، تخت چوبی و من و تو
چه قدر بوسه، چه عصری، چه خانه خوبی‎ست


قبول کن! به خدا خانه شما سارا!
برای فاخته‎ها آشیانه خوبی‎ست


غروب اول آبان قشنگ خواهد بود
نسیم و نم‎نم باران، نشانه خوبی‎ست


بیا به کوچه که فردیس شاعری بکند
که چشم تو غزل عامیانه خوبی‎ست


ـ کرج سوار شو! آقا صدای ضبط اگر …
نه خیر کم نکن آقا! ترانه خوبی‎ست


صدای شعله ور گل نراقی و باران
فضای ملتهب و شاعرانه خوبی‎ست


مطابق نظر ماست هرچه هست عزیز!
قبول کن که زمانه زمانه خوبی‎ست


به خانه باز رسیدیم، چای می‎خواهیم
برای با تو نشستن بهانه خوبی‎ست
(حسن صادقی پناه)

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

دل می دهد بشارتم از بازگشتنت!




دل می دهد بشارتم از بازگشتنت
وز روزهای خالی از این اضطراب ها
وان روز دور نیست که فانوس می شوند
در کوچه های آمدنت آفتاب ها
( حسین منزوی)

۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

ساعت باش!

ساغر باش
برسان خود را به وی
به سلامی پُر از می
و بمان

ساعت باش
برسان خود را به هشت
به قراری که گذشت
و بمان

آتش باش
برسان خود را به گل
بپزش تا مرز دل
و بمان

کاغذ باش
برسان خود را به یار
دو سه شب قبل از بهار
و بمان

با من باش
برسان خود را به تن
برسان خود را به جان
....
(نمی دانم از کیست.گروه دنگ شو اخیرا اجرا کرده اند.)

۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل


ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
 بنگر که ز کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
 زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت

در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
 می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
 در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
 جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
 می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در روی خود تفرج صنع خدای کن
      کینه خدای نما می‌فرستمت

تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
 قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
 با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
 بشتاب که اسب و قبا می فرستمت
(حافظ)

۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت

خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت
باد بوی آشنا می آورد از مدفنت
زنده ای در هر گیاه تازه ، کز خاکت دمد
کرچه می دانم که ذرّه ذرّه می پوسد ، تنت
                    ▄ ▄ ▄
عصر تلخی بود ، عصر آخرین دیدارمان
آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت
مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز
موج می زند ، در « خدا ، پشت و پناهت » گفتنت
                    ▄ ▄ ▄
« آخرین دیدار » گفتم ؟ عذر می خواهم ، عزیز !
آخرین باری که دیدم ، غرق خون دیدم منت
با دهان نیم باز ، انگار می خواندی هنوز
خیره در آفاق خونین ، چشم باز روشنت
صبح بود اما هوا دلگیر و بغض آلود بود
آسمان گویی سیه پوشیده بود ، از مردنت
گل به سوگت جامه ی جان تا به دامان می درید
باد در مرگ تو می زارید و می زد شیونت
بی خزان است آن باغ سرخ در خاطرم
آن که از خون هـِشت ، گل رویاند در پیراهنت
با تمام سروهایت دیده ام در بوستان
با تمام ارغوان ها دیده ام در گلشنت
نیستی ، ــ بالا بلند ! اما چه خوش پیچیده است
در همه جنگل ، طنین نعره ی شور افکنت
زنده ای و سیل خونت می کـَند بیخ ستم
ای تو فرهادی دگر ، با تیشه ی بنیان کنت!
(منزوی)

به اشتراک بگذار!

Share |