۱۳۹۹ خرداد ۱۴, چهارشنبه

تو شهی و کشور جان تو را!

چه شود به چهره‌ی زرد من، نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من، به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را؟ که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقد و گر ستم، بود این عنایت و آن کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

تو کمان کشیده و در کمین، زنی ار به تیرم و من غمین
همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی

همه جا کشی می لاله‌گون، ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله‌ی ما که خون، به دل شکسته‌ی ما کنی

تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران
قدمی نرفته ز کوی آن، زچه رو به سوی قفا کنی

(هاتف اصفهانی)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

به اشتراک بگذار!

Share |